دلت گرفته...؟




























حرف دلم(◡‿◡✿)

 

 

دلت گرفته ؟

میدانم که گرفته...

میدانم که بغضی سنگین بر دیوار گلویت مشت میکوبد

میدانم صدای گریه ات را درون سرت میشنوی

میدانم میخواهی سرت را بر شانه ای بگذاری

میدانم امشب باز خاطراتش به خانه ی دلت سر زده

میدانم باز امشب چشمانت تر است

میدانم باز امشب دلت تنهایی می خواهد

میدانم میخواهی با صدای بلند گریه کنی

من نیز امشب دلم گرفته میخواهم به خانه خدا سر بزنم بازم من حرف بزنم بازم

اون گوش کنه و سکوت کنه کاری کنه که من حق بجانب بشم ...

بگم خدا چرا عشق رو آفریدی که خیانت پدید بیاد

چرا زندگی دادی که مرگ باشه

چرا دل رو دادی که بگیره

چرا اشک رو دادی که جاری بشه

چرا وصال رو آفریدی که جدائی همراهش بیاد چرا؟چرا؟چرا؟

بعد سرم رو زیر لحاف کنم و دهنم رو روی بالش فشار بدم که صدای گریه هامو کسی

نشنوه اما جای اشک های روی بالشم شاهد گریه های منند

امشب من رو کنار خودت تصور کن سرت رو بذار روی سینه ام و ببار ببار و باز

ببار بلند گریه کن فریاد بزن بگذار منم گریه کنم بگذار من هم جرات کنم فریاد

بزنم شاید اینجوری عشقی که تو قلب بعضی ها خفته بیدار بشه ...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, در ساعت 20:45 توسط mery(◕‿◕) |